جستجوگر كلمات

دوستان

عضويت در خبرنامه

نظرسنجي

Support Center

روزی می رسد ...  

  می رسد روزی که بی من روزها را سرکنی

می رسد روزی که مرگ عشق را باور کنی

می رسد روزی که تنها در کنار عکس من

شعر های کهنه ام را مو به مو از بر کنی

تا مرا داری دلم را خون مکن

این دل سرگشته را مجنون مکن

تا نسوزی همچو من درآتش خشم زمان

کی توانی موی خود همرنگ خاکستر کنی

سال ها درد مرا درمان نکردی بعد من

آنچه با ما کرده ای با عاشق دیگر مکن

تا مرا داری دلم را خون مکن

این دل سرگشته را مجنون مکن ...

به آغوش تو محتاجم برای حس آرامش ...  

...  

دلم یک دوســـــــــت می خواهد ....  

همین روز ها فراموشـت می کنـــم ..!  

فــرامــوش کــردنـت

کار ســـخـتـی نــیـســت !

کافـــیـسـت دراز بـکـشـم

چـشـــم هـایـم را بـبـنــدم

و بـــرای همیــــــشه

.

.

بــمـیـــــــــــرم ...

بگذار بسوزد دل من مسئله ای نیست !  

از عشــــــق مکن شکوه که جای گله ای نیست

بگذار بسوزد دل من مسئله ای نیست

من سوخته ام در تب ، آنقدر که امروز

بین من و خورشید دگر فاصله ای نیست

غمدیده ترین عابر این خاک منم من

جز بارش خون چشم مرا مشغله ای نیست

در خانه ام آواز سکـــوت است ، خدایا !

مانند کویری که در آن قافله ای نیست

می خواستم از درد بگوییم ولی افسوس

در دسترس هیچکسی حوصله ای نیست

شرمنده ام از روی شما بد غزلی شد

هرچند از این ذهن پریشان گله ای نیست ...

می روم اما بدان ...  

خدایــــــــــا !!!  

ای آنکه تویی ز سـوز جانم آگاه 

به درگهت آورده ام از غصه پنــــاه

رسم است که تحفه ای بر دوست دهند

این تحفه ی ماست کوله باری ز گناه ...

خدا جونم من خیلی خیلی تنهام و خیلی چیزا تو دلمه

که جز خودت هیچ کس نیست که بهش بگم ...

واسه حاجت هام دعا کنید ...

حس زیبا ...  

   خدا آن حــــس زیــباسـت

   که می گوید :

   کنـــــارت هستم ای تنــ ــها

   و دل آرام میـــگیرد ...  

نیمه جانی دارم ...  

نیمه جانی دارم و آن را فدایت می کنم

اشک های دیدگانم را فدایت می کنم

خوبرویان گرچه مشهورند در دلدادگی

من ولی از جمله ی خوبان جدایت می کنم

تو چون شیرین و من با تیشه ی عشقت شبی

بیستون سینه ام را خاک پایت می کنم

چشمان من غریق اشک هجران تو شد

با تمام خستگی هایم صدایت می کنم

نازنینا زندگی را بهر چشمان تو باختم

باز هم هر لحظه و هر دم دعایت می کنم ...

اشک !  

من اگــــــــر اشـــــک بـــه دادم نرســــد می شــــــکنم

اگــــــــــر از یــــاد تـو یـــــادی نکــــــــنم

... غربت ...  

وقتی از غربت ایام دلم می گیرد

مرغ امید من  از شدت غم میمیرد

دل به رویای خوش خاطره ها می بندم

باز هم خاطره تو دست مرا می گیرد ...

ساعت