... سه پیرمرد ...







... سه پیرمرد ...  

 

 
زنی از خانه بیرون آمد و سه پیرمرد را با چهره های زیبا جلوی در دید.


به آنها گفت: من شما را نمی شناسم ولی فکر می کنم گرسنه باشید، بفرمائید داخل تا چیزی برای خوردن

به شما بدهم.


آنها پرسیدند: آیا شوهرتان خانه است؟


زن گفت:  نه، او به دنبال کاری بیرون از خانه رفته.


آنها گفتند:  پس ما نمی توانیم وارد شویم منتظر می مانیم.


عصر وقتی شوهر به خانه برگشت، زن ماجرا را برای او تعریف کرد.


شوهرش به او گفت: برو به آنها بگو شوهرم آمده، بفرمائید داخل.


زن بیرون رفت و آنها را به خانه دعوت کرد. آنها گفتند:  ما با هم داخل خانه نمی شویم.


زن با تعجب پرسید: چرا!؟یکی از پیرمردها به دیگری اشاره کرد و گفت: نام او ثروت است.; و به پیرمرد

دیگر اشاره کرد و گفت:نام او موفقیت است. و نام من عشق است، حالا انتخاب کنید که کدام یک از ما 

وارد خانه شما شویم.


زن پیش شوهرش برگشت و ماجرا را تعریف کرد. شوهـر گفت: چه خوب، ثـروت را دعوت کنیم تا خانه

مان پر از ثروت شود!  ولی همسرش مخالفت کرد و گفت:چرا موفقیت را دعوت نکنیم؟


فرزند خانه که سخنان آنها را می شنید، پیشنهاد کرد بگذارید عشق را دعوت کنیم تا خانه پر از عشق ومحبت
 

شود.


مرد و زن هر دو موافقت کردند. زن بیرون رفت و گفت: کدام یک از شما عشق است؟ او مهمان

ماست.


عشق بلند شد و ثروت و موفقیت هم بلند شدند و دنبال او راه افتادند. زن با تعجب پرسید: شما دیگر

چرا می آیید؟


پیرمردها با هم گفتند:اگر شما ثروت یا موفقیت را دعوت می کردید، بقیه نمی آمدند ولی هرجا که عشق

 

است ثروت و موفقیت هم هست!


آری ... با عشق هر آنچه که بخواهید را به دست می آورید ...

نوشته اي از يك عاشق به نام :Nsm2| جمعه 29 بهمن 1389برچسب:, | 19:7 | + | موضوع: <-CategoryName-> |

" به نام تک نوازنده ی گیتار عشق "  

http://www.img4up.com/up2/311552123679511.jpg
 
 

1000 بار900جمله ی عاشقانه رادر800جای مختلف به700زبان وبا


600شکل پیش500نفرمطرح کردم و400تای آنها 300جمله رابه


200 زبان در 100 برگ ترجمه کردند. 90 تای آن ها را در 80 روز


روزی 70دفعه برای خودم نوشتم60تای آن ها راآموختم50بار


40 روز روزی 30 دفعه تکرار کردم.20بار10سوال به مدت 9روز


تکرار کردم به8سوال7بار6جواب دادم درفاصله ی5روزدارای


4بار3جادرمدت2روزتورادیدم وعاشقانه نگات کردم تاروزی برسد


که من 1 بار بگویم :

 

                       " دوستت دارم  "                         

نوشته اي از يك عاشق به نام :Nsm2| جمعه 29 بهمن 1389برچسب:, | 15:22 | + | موضوع: <-CategoryName-> |

جدید ترین و قشنگ ترین جدا کننده های متن  

 

 

 

 

 


ادامه مطلب ...
نوشته اي از يك عاشق به نام :Nsm2| جمعه 29 بهمن 1389برچسب:, | 13:1 | + | موضوع: <-CategoryName-> |

سکوت خاکستری ...  

 

مترو ایستاد .سوار شد . عجله ای برای نشستن نداشت چون صندلی خالی زیاد بود. سر

فرصت یه چند قدمی توی واگن قدم زد و یه جا انتخاب کرد ونشست .

روبروش یه زن میانسال و یه دختر جوان نشسته بودند که.... وااای باور کردنی نبود !

یعنی خودش بود ؟

خاطرات صاعقه وار به مغز پسر برخورد می کرد. طوفانی توی ذهنش به پا شد. خود خودش

بود. همونی که ادعا میکرد من بدون تو می میرم الان روبرویش نشسته بود و اینطوری

نگاهش میکرد ؟

توی دلش تبسمی بقصد انکار زد و فکر کر کرد"می بینم که هنوز زنده ای پس دروغ می

گفتی همه شما دختر ها همین هستید ....

2سال گذشته بود یا نه شاید هم بیشتر. یادش نمی اوند اصلا براش مهم نبود. آرایش و

لباسش نسبت به اون زمانها یه پرده ساده تر شده بود و البته به انضمام چهره اش که

حیقتا می خورد بیشتر از اینها شکسته شده باشه .

چند بار سعی کرد نگاهش رو بدزده چند بار سعی کرد دزدکی و زیر چشمی نگاهش کنه اما

گریزی نبود انگار. دختر فقط زل زده بود بهش سرد سرد اینقدر سرد که صد افسوس از

چشمانش پرتاب می شد. کاش دهان باز میکرد و یه بد وبیراهی می گفت اما اینقدر

سنگین نگاهش نمی کرد .

ظاهرا مقصد رسیدنی نبود. تصمیم گرفت یه ایستگاه زودتر پیاده شه و فوقش چند دقیقه

پیاده روی کنهولی در عوض زودتر از زیر بار این نگاه سرد فرار کنه. همین که خواست

از سر جاش بلند بشه تصمیم گرفت برای آخرین بار و بی بهانه مثل خود دخترمستقیم

بهش زل بزنه .....

زن میانسال همراهش لبخند تلخی زد و گفت: زیاد خودتوخسته نکن 4 ساله نابینا شده . از

بس گریه کرد! پیاده شد. مترو رفت .......

نوشته اي از يك عاشق به نام :Nsm2| جمعه 29 بهمن 1389برچسب:, | 10:12 | + | موضوع: <-CategoryName-> |

...  

  

دختری می رفت پسری او را دید و دنبال او روان شد . دختر پرسید که چرا پس من می آیی؟ 

عكس و تصاویر زیبا برای زیباسازی وبلاگ شما -------------- بهاربیست دات كام ------------- bahar22.com ------------ عكس تصاویر زیباسازی وبلاگ فارسی

پسر گفت : برتو عاشق شده ام . دختر گفت : برمن چه عاشق شده ای ، خواهر من از من  

عكس و تصاویر زیبا برای زیباسازی وبلاگ شما -------------- بهاربیست دات كام ------------- bahar22.com ------------ عكس تصاویر زیباسازی وبلاگ فارسی
خوبتر است و از پس من می آید ، برو و بر او عاشق شو  پسراز آنجا برگشت ودختری بدصورت

عكس و تصاویر زیبا برای زیباسازی وبلاگ شما -------------- بهاربیست دات كام ------------- bahar22.com ------------ عكس تصاویر زیباسازی وبلاگ فارسی
دید ، بسیار ناخوش گردید و بازنزد دختر رفت وگفت چرا دروغ گفتی؟ دختر گفت :تو راست

عكس و تصاویر زیبا برای زیباسازی وبلاگ شما -------------- بهاربیست دات كام ------------- bahar22.com ------------ عكس تصاویر زیباسازی وبلاگ فارسی
نگفتی . اگر عاشق من بودی ، پیش دیگری چرا می رفتی ؟ مرد شرمنده شد و رفت . 

نوشته اي از يك عاشق به نام :Nsm2| چهار شنبه 27 بهمن 1389برچسب:, | 18:0 | + | موضوع: <-CategoryName-> |

والپیر های عاشقانه به مناسبت روز عشق ( روز ولنتاین )  

 

 


ادامه مطلب ...
نوشته اي از يك عاشق به نام :Nsm2| دو شنبه 25 بهمن 1389برچسب:, | 19:43 | + | موضوع: <-CategoryName-> |

Happy Valentine's Day * sms valentine  

سلام سلام

وای خدا جون ! امروز 25 بهمن ، 14 فوریه و روز :

ولنتاین

هست و من به این مناسبت یه سری اس ام اس خوشگل ولنتاین می ذارم .

امیدوارم که خوشتون بیاد .

امروز رو به همه ی عاشقای دنیا تبریک میگم !

Happy Valentine's Day

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com

 

اس ام اس مخصوص "روز ولنتاین"

نميگم دوستت دارم
نميگم عاشقتم
ميگم ديونتم كه اگه يه روز ناراحتت كردم بگي بيخيال ديونست

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com
اس ام اس ويژه روز ولنتاین

قلب مهربانت مثلثي را مي ماند در درياي عشق
مرا در خود كشيدي برموداي من !!!

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com
اس ام اس ويژه روز ولنتاین

اي دوست به جز عشق تو در سر من هوسي نيست
جز نقش تو بر صفحه ي دل نقش كسي نیست

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com

اس ام اس ويژه روز ولنتاین

بهترين لحظه، لحظه ايست كه فكر كني فراموشت كردم، بعد 1 اس ام اس از طرف من بياد كه توش نوشته ميميرم برات !
ولنتاینت مبارک !

 

اس ام اس ويژه روز ولنتاین

يادته بهت گفتم كه خشت ديوار دلتم، تو هم منو شكستي
ولي اشكالي نداره، حالا خاك زير پاتم !

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com
اس ام اس ويژه روز ولنتاین

با تو از خاطره ها سرشارم. با تو تا آخر شب بیدارم . عشق من دست تو یعنی خورشید. گرمی دست تو را کم دارم . . .

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com
اس ام اس ويژه روز ولنتاین

قاب عكستو زدم جاي ساعت ديواري
از اون موقع به بعد تو شدي تمومه لحظه هام . . .

 

اس ام اس مخصوص ولنتاین


be chand zaboon begam 2set daram
English : I Love You 02) Persian : Tora doost daram 03) Italian : Ti amo 04) German : Ich liebe Dich 05) Turkish : Seni Seviyurum 06) French : Je t'aime 07) Greek : S'ayapo 08) Spanish : Te quiero 09) Hindi : Mai tumase pyre karati hun 10) Arabic : Ana Behibak 11) Iranian : Man doosat daram 12) Japanese : Kimi o ai shiteru 13) Yugoslavian : Ya te volim 14) Korean : Nanun tangshinul sarang hamnida 15) Russian : Ya vas liubliu 16) Romanian : Te iu besc 17) Vietnamese : Em ye^u anh 18) Ukrainian : Ja tebe koKHAju 19) Tunisian : Ha eh bak 20) Syrian/lebanese : Bhebbek 21) Swiss-German : Ch'ha di ga"rn 22) Swedish : Jag a"Iskar dig 23) Africans : Ek het jou liefe 24) base?????????

HAPPY VALENTINE

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com
اس ام اس مخصوص ولنتاین


my eyes sEe U.
mY haNd need U
mY lips Kiiss U
my MiND CAll U
mY jan fadaye U
mY heaRt por Az yade U

 

 

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com

امیدوارم خرس زیبایی ها همیشه تو غار چشمات خونه کنه ولنتاینت مبارک عزیزم

عزیزم , کشتی عشق ما آماده ی پروازه . . .

پیتیکو وو .....

پیتیکو و و .....


پیتیکو و و و .........


نوشته اي از يك عاشق به نام :Nsm2| دو شنبه 25 بهمن 1389برچسب:, | 19:5 | + | موضوع: <-CategoryName-> |

زندگی مطلب ارسالی از mehrzad.elhami  

زندگی

 تصاوير جديد
زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم
www.pichak.net كليك كنيد

زندگی گره ای نیست که درجستجوی گشودن آن باشیم زندگی واقعیتی است که باید آن راتجربه کرد

 تصاوير جديد
زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم
www.pichak.net كليك كنيد

زندگی

ما زائیده ی اندیشه ی ماست

 تصاوير جديد
زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم
www.pichak.net كليك كنيد

 زندگی را می توان بانگاه به گذشته درک کردودرنگاه به آینده زندگی کرد

 تصاوير جديد
زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم
www.pichak.net كليك كنيد

زندگی را هرطور نگاه کنی زیباست

 تصاوير جديد
زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم
www.pichak.net كليك كنيد

زندگی

کوشش است آن لحظه که دست ازکوشش برداریم مرگ آغازمی شود

 تصاوير جديد
زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم
www.pichak.net كليك كنيد

زندگی خلاصه ی افکار ماست

 تصاوير جديد
زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم
www.pichak.net كليك كنيد

زندگی

آنقدر دلاویز و مطبوع است که خاطرات آن چه تلخ وچه شیرین

گوارا وخواستنی است

 تصاوير جديد
زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم
www.pichak.net كليك كنيد

زندگی خوب است وعشق رویای آن

 تصاوير جديد
زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم
www.pichak.net كليك كنيد

زندگی

دریای متلاطمی است که قطب نمای آن محبت است

 تصاوير جديد
زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم
www.pichak.net كليك كنيد

زندگی چیزی جزء مبارزه میان عاطفه وعقل نیست

 تصاوير جديد
زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم
www.pichak.net كليك كنيد

زندگی بال وپری دارد باوسعت مرگ پرشی دارد به اندازه ی عشق

 تصاوير جديد
زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم
www.pichak.net كليك كنيد

زندگی باعشق هرگزتیره نیست

 تصاوير جديد
زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم
www.pichak.net كليك كنيد

زندگی بدون عشق چون درختی است بدون شکوفه وباروبر

 تصاوير جديد
زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم
www.pichak.net كليك كنيد

زندگی

آنقدرها هم جدی نیست بیایید شوخی راجدی تربگیریم 

 تصاوير جديد
زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم
www.pichak.net كليك كنيد

نوشته اي از يك عاشق به نام :Nsm2| شنبه 22 بهمن 1389برچسب:خاطرات,داستان,پیامک عاشقانه,اس ام اس باحال, | 22:6 | + | موضوع: <-CategoryName-> |

تنهام نذار ...  

 

  یه روز اومد پیشم نشست  و گفت : می خوام حرف بزنم  ...گفتم بگو

 

گفت : یکی رو خیلی دوست دارم        گفتم : خبر دارش کن

 

گفت  : میدونم دوستم نداره     گفتم : تو دوستش داشته باش

 

گفت: ناز می کنه ....    گفتم : نازش رو به قیمت گرون بخر  !

 

گفت اگه اشکش دربیاد دلم می ریزه .گفتم دستپاچه نشو .نوازشش کن 

 

گفت : اگه اخم کرد ...   گفتم : بگو اخمت هم قشنگه .....

 

گفت : اگه باهام قهر کرد ....    گفتم : بگو قهرت هم قشنگه ....

 

گفت اگه ترکم کنه؟ گفتم:نذار بره .چون رفتنش اصلا قشنگ نیست!

  بغض کرد و گفت : پس تنهام نزار عشق من ....

نوشته اي از يك عاشق به نام :Nsm2| جمعه 22 بهمن 1389برچسب:, | 17:59 | + | موضوع: <-CategoryName-> |

حس عاشقی ...  


چشماشو بست و مثل هر شب انگشتاشو کشید روی دکمه های پیانو .


صدای موسیقی فضای کوچیک کافی شاپ رو پر کرد .


روحش با صدای آروم و دلنواز موسیقی , موسیقی که خودش خلق می کرد اوج می گرفت .


مثه یه آدم عاشق , یه دیوونه , همه وجودش توی نت های موسیقی خلاصه می شد .


هیچ کس اونو نمی دید .


همه , همه آدمایی که می اومدن و می رفتن


همه آدمایی که جفت جفت دور میز میشستن و با هم راز و نیاز می کردن فقط براشون

 شنیدن یه موسیقی مهم بود .


از سکوت خوششون نمیومد .


اونم می زد .


غمناک می زد , شاد می زد , واسه دلش می زد , واسه دلشون می زد .


چشمش بسته بود و می زد .


صدای موسیقی براش مثه یه دریا بود .


بدون انتها , وسیع و آروم .


یه لحظه چشاشو باز کرد و در اولین لحظه نگاهش با نگاه یه دختر تلاقی کرد .


یه دختر با یه مانتوی سفید که درست روبروش کنار میز نشسته بود .


تنها نبود ... با یه پسر با موهای بلند و قد کشیده .


چشمای دختر عجیب تکونش داد ... یه لحظه نت موسیقی از دستش پرید و یادش رفت

چی داره می زنه .


چشماشو از نگاه دختر دزدید و کشید روی دکمه های پیانو .


احساس کرد همه چیش به هم ریخته .


دختر داشت می خندید و با پسری که روبروش نشسته بود حرف می زد .


سعی کرد به خودش مسلط باشه .


یه ملودی شاد رو انتخاب کرد و شروع کرد به زدن .


نمی تونست چشاشو ببنده .


هر چند لحظه به صورت و چشای دختر نگاه می کرد .


سعی کرد قشنگ ترین اجراشو داشته باشه ... فقط برای اون .


دختر غرق صحبت بود و مدام می خندید .


و اون داشت قشنگ ترین آهنگی رو که یاد داشت برای اون می زد .


یه لحظه چشاشو بست و سعی کرد دوباره خودش باشه ولی نتونست .


چشاشو که باز کرد دختر نبود .


یه لحظه مکث کرد و از جاش بلند شد و دور و برو نگاه کرد .


ولی اثری از دختر نبود .


نشست , غمگین ترین آهنگی رو که یاد داشت کشید روی دکمه های پیانو .


چشماشو بست و سعی کرد همه چیزو فراموش کنه ...


شب بعد همون ساعت


وقتی که داشت جای خالی دختر رو نگاه می کرد دوباره اونو دید .


با همون مانتوی سفید


با همون پسر .


هردوشون نشستن پشت همون میز و مثل شب قبل با هم گفتن و خندیدن .


و اون برای دختر قشنگ ترین آهنگشو ,


مثل شب قبل با تموم وجود زد .


احساس می کرد چقدر موسیقی با وجود اون دختر براش لذت بخشه .


چقدر آرامش بخشه .


اون هیچ چی نمی خواست .. فقط دوس داشت برای گوشای اون دختر انگشتای کشیده

شو روی پیانو بکشه .


دیگه نمی تونست چشماشو ببنده .


به دختر نگاه می کرد و با تموم احساسش فضای کافی شاپ رو با صدای موسیقی پر می

کرد .


شب های متوالی همین طور گذشت .


هر روز سعی می کرد یه ملودی تازه یاد بگیره و شب اونو برای اون بزنه .


ولی دختر هیچ وقت حتی بهش نگاه هم نمی کرد .


ولی این براش مهم نبود .


از شادی دختر لذت می برد .


و بدترین شباش شبای نیومدن اون بود .


اصلا شوقی برای زدن نداشت و فقط بدون انگیزه انگشتاشو روی دکمه ها فشار می داد و

توی خودش فرو می رفت .


سه شب بود که اون نیومده بود .


سه شب تلخ و سرد .


و شب چهارم که دختر با همون پسراومد ... احساس کرد دوباره زنده شده .


دوباره نت های موسیقی از دلش به نوک انگشتاش پر می کشید و صدای موسیقی با

نوشته اي از يك عاشق به نام :Nsm2| جمعه 22 بهمن 1389برچسب:,

| 15:27 | + | موضوع: <-CategoryName-> |

عشق  


 

در روزگار قدیم جزیره ی دور افتاده ای بود که همه ی احساسات در آن زندگی می

 

 

کردند:شادی،غم،دانش،عشق

 

 

و

 

 

روزی به همه اعلام شدکه جزیره در حال غرق شدن است.بنابراین هر یک شروع به تعمیر قایقشان

 

 

کردند.اما عشق

 

 

تصمیم گرفت که تا لحظه ی آخر در جزیره بماند.زمانی که دیگر چیزی از جزیره روی آب نمانده

 

 

بود،عشق تصمیم

 

 

تا برای نجات خود از دیگران کمک بخواهد .

 

 

در همین زمان او از ثروت که با کشتی با شکوهش  در حال گذشتن از آنجا بود کمک خواست و

 

 

گفت:ثروت مرا

 

 

هم با خود می بری ؟

 

 

ثروت جواب داد:نه نمی توانم.مقدار زیادی طلا و نقره در این قایق هست.من هیچ جایی برای تو ندارم.

 

 

عشق تصمصم گرفت از غرور که با قایق زیبایی در حال رد شدن بود کمک بخواهد و گفت:غرور لطفا

 

 

به من کمک

 

 

کن. او پاسخ داد نمی توانم عشق.تو خیس شده ای و ممکن است قایقم را خراب کنی .

 

 

پس عشق از غم که در همان نزدیکی بوددرخواست کمک کرد و چنین گفت:غم لطفا مرا با خود ببر.غم

 

 

گفت:آه عشق

 

 

آنقدر ناراحتم که دلم می خواهد تنها باشم .

 

 

شادی هم از کنار عشق گذشت ، اما آنچنان غرق در خوشحالی بود که اصلا متوجه عشق نشد .

 

 

ناگهان صدایی شنید:بیا اینجا عشق. من تو را با خود می برم.صدای یک بزرگتر بود.عشق آنقدر

 

 

خوشحال شد که حتی

 

 

فراموش کرد اسم ناجی خود را بپرسد.هنگامی که به خشکی رسیدند،ناجی به راه خود رفت.عشق که

 

 

تازه متوجه شده

 

 

بود که چقدر به ناجی خود مدیون است از دانش که او هم  از عشق بزرگتر بود، پرسید:چه کسی به

 

 

من کمک کرد؟دانش

 

 

جواب داد:او زمان بود. عشق گفت:زمان؟ اما چرا به من کمک کرد؟

 

دانش لبخندی زد و با دانایی جواب داد:" تنها زمان ، بزرگی عشق را درک می کند." 

نوشته اي از يك عاشق به نام :Nsm2| جمعه 22 بهمن 1389برچسب:, | 9:45 | + | موضوع: <-CategoryName-> |

" لیاقت عشق "  

 

روزی شیوانا پیر معرفت یکی از شاگردانش را دید که زانوی غم بغل گرفته و

 

گوشه ای غمگین نشسته است. شیوانا نزد او رفت و جویای حالش شد. شاگرد لب به

سخن گشود و از بی وفایی یار صحبت کرد و اینکه

 

دختر مورد علاقه اش به او جواب

 

منفی داده و پیشنهاد ازدواج دیگری را پذیرفته است .


شاگرد گفت که سالهای متمادی عشق دختر

را در قلب خود حفظ کرده بود و بارفتن

دختر به خانه مرد دیگر او احساس می کند باید برای همیشه با عشقش خداحافظی

 

کند. 


شیوانا با تبسم گفت:” اما عشق تو به دخترک چه ربطی به دخترک دارد!؟


شاگرد با حیرت گفت:” ولی اگر او نبود این عشق و شور و هیجان هم در وجود من

 

نبود!؟


شیوانا با لبخند گفت:” چه کسی چنین گفته است. تو اهل دل و عشق ورزیدن هستی

 

و به همین دلیل آتش عشق و شوریدگی دل تو را هدف قرار داده است. این ربطی به

 

دخترک ندارد. هرکس دیگر هم جای دختر بود تو این آتش عشق را به سمت او می

فرستادی. بگذار دخترک برود!


این عشق را به سوی دختر دیگری بفرست. مهم این است که شعله این عشق را در

دلت خاموش نکنی . معشوق فرقی نمی کند چه کسی باشد! دخترک اگر رفت با رفتنش

پیغام داد که لیاقت این آتش ارزشمند را ندارد. چه بهتر! بگذار او برود تا صاحب

واقعی این شور و هیجان فرصت جلوه گری و ظهور پیدا کند! به همین سادگی!” 

نوشته اي از يك عاشق به نام :Nsm2| جمعه 22 بهمن 1389برچسب:, | 9:15 | + | موضوع: <-CategoryName-> |

لحظه ی آخر ...  

 

پشت هر کلام سادت حرف تلخی از عبوره


میگه که بین من و تو یه سفر به جایی دوره


دل پاک تو شکسته تو هجوم تلخ پاییز


تو فضای سرد خونه پیچیده شعری غم انگیز


دیگه خورشید نگاهت گلدونا رو برده از یاد


توی قلب مهربونت یه غمی میزنه فریاد


تو سوار اسب نوری من پیاده تو دو راهی


تو میری به شهر خورشید اما من گم تو سیاهی


قصه عشق من و تو قصه باد و یه برگه


پره از حرفه نگفته ، پر از آوای تگرگه


دست بی رحم جدایی ،  یه پله واسه ی گذشتن


لحظه مرگ یه عشقه وقت جون سپردن من


حالا تو لحظه آخر که میری واسه همیشه


دو تا چشم خیس و ابری جا می مونه پشت شیشه


غم بی قراریا مو باید اینجا جا بزارم


آخه تو دل مسافر نباید قصه بکارم


دست سرد التماسم نتونست راتو ببنده


نتونست بدون غصه لب من یه کم بخنده


رفتی و صدای گرمت پابه پای لحظه هامه


شوق برگشتنت اما همیشه اینجا باهامه ...

نوشته اي از يك عاشق به نام :Nsm2| پنج شنبه 21 بهمن 1389برچسب:, | 19:11 | + | موضوع: <-CategoryName-> |

اعتراف ...  

 

مگه این گناه من نیست که نگاهتو ندیدم


که تو رو شکستم اما التماساتو شنیدم


منی که پیشت نموندم ،  دلتو هر جا سوزوندم


رفتمو تنهات گذاشتم ، اما خیلی پشیمونم


می دونم بی رحمی کردم دلتو  خط خطی کردم


با تموم مهربونیت ، رفتمو نامردی کردم


اما حالا خیلی دیره واسه برگشتنو موندن


من باید زیر یه مشت خاک دنبال عشقم بگردم ...

نوشته اي از يك عاشق به نام :Nsm2| چهار شنبه 20 بهمن 1389برچسب:, | 19:49 | + | موضوع: <-CategoryName-> |

ساعتی که باعث مرگ عشق شد ...  



نشسته بودم رو نیم‌کتِ پارک، کلاغ‌ها را می‌شمردم تا بیاید. سنگ می‌انداختم بهشان. می‌پریدند،

دورتر می‌نشستند. کمی بعد دوباره برمی‌گشتند، جلوم رژه می‌رفتند. ساعت از وقتِ قرار گذشت.

نیامد. نگران، کلافه، عصبی‌ شدم. شاخه‌گلی که دستم بود سَرْ خَم کرده داشت می‌پژمرد .


طاقتم طاق شد. از جام بلند شدم ناراحتیم را خالی کردم سرِ کلاغ‌ها.


گل را هم انداختم زمین، پاسارَش کردم. گَند زدم بهش. گل‌برگ‌هاش کَنده، پخش، لهیده شد. بعد،

یقه‌ی پالتوم را دادم بالا، دست‌هام را کردم تو جیب‌هاش، راهم را کشیدم رفتم. نرسیده به درِ پارک،

صِداش از پشتِ سر آمد.


صدای تندِ قدم‌هاش و صِدای نَفَس نَفَس‌هاش هم
.

برنگشتم به‌ رووش. حتی برای دعوا، مُرافعه، قهر. از در خارج شدم. خیابان را به دو گذشتم. هنوز داشت

پُشتم می‌آمد. صدا پاشنه‌ی چکمه‌هاش را می‌شنیدم. می‌دوید صِدام می‌کرد .


آن‌طرفِ خیابان
ایستادم جلو ماشین. هنوز پُشتَ‌م بِش بود. کلید انداختَ‌م در را باز کنم، بنشینم ،

بروم. برای همیشه. باز کرده نکرده، صدای بووق  ترمزی شدید و فریاد  ناله‌ای کوتاه ریخت تو

گوش‌هام ، تو جونم.


تندی برگشتم. دیدمش. پخشِ خیابان شده بود. به‌روو افتاده بود جلو ماشینی که بِش زده بود و

راننده‌ش هم داشت توو سرِ خودش می‌زد. سرش خورده بود روو آسفالت، پُکیده بود و خون، راه

کشیده بود می‌رفت سمتِ جوویِ کنارِ خیابان .


ترس‌خورده ، هول دویدم طرفش. بالا سرش ایستادم .


مبهوت.


گیج.


مَنگ .


هاج و واج نِگاش کردم.


توو دستِ چپش بسته‌ی کوچکی بود. کادو پیچ. محکم چسبیده بودش. نِگام رفت ماند روو آستینِ

مانتوش که بالا شده، ساعتَ‌ش پیدا بود. چهار و پنج دقیقه. نگام برگشت ساعتِ خودم را سُکید.


چهار و چهل و پنج دقیقه!


گیجْ درب و داغانْ نِگا ساعتِ راننده‌ی بخت برگشته کردم. عدد چهار و پنج دقیقه بود!!

نوشته اي از يك عاشق به نام :Nsm2| چهار شنبه 20 بهمن 1389برچسب:, | 18:6 | + | موضوع: <-CategoryName-> |

(( قلب سالم ))  

روزي مرد جواني وسط شهري ايستاده بود و ادعا مي كرد كه زيبا ترين قلب را درتمام آن منطقه

دارد.

جمعيت زياد جمع شدند. قلب او كاملاً سالم بود و هيچ خدشه‌اي بر آن وارد نشده بود و همه تصديق

كردند كه قلب او به راستی زيباترين قلبي است كه تاكنون ديده‌اند. مرد جوان با كمال افتخار با

صدايي بلند به تعريف قلب خود پرداخت.

ناگهان پير مردي جلوي جمعيت آمد و گفت كه قلب تو به زيبايي قلب من نيست. مرد جوان و

ديگران با تعجب به قلب پير مرد نگاه كردند قلب او با قدرت تمام مي‌تپيد اما پر از زخم بود.

قسمت‌هايي از قلب او برداشته شده و تكه‌هايي جايگزين آن شده بود و آنها به راستی جاهاي

خالي را به خوبي پر نكرده بودند براي همين  گوشه‌هايی دندانه دندانه درآن ديده مي‌شد. در بعضي

نقاط شيارهاي عميقي وجود داشت كه هيچ تكه‌اي آن را پرنكرده بود، مردم كه به قلب پير مرد خيره

شده بودند با خود مي‌گفتند كه چطور او ادعا مي‌كند كه زيباترين قلب را دارد؟

مرد جوان به پير مرد اشاره كرد و گفت تو حتماً شوخي مي‌كني؛ قلب خود را با قلب من مقايسه

كن؛ قلب تو فقط مشتي رخم و بريدگي و خراش است .

پير مرد گفت: درست است. قلب تو سالم به نظر مي‌رسد اما من هرگز قلب خود را با قلب تو

عوض نمي‌كنم. هر زخمي نشانگر انساني است كه من عشقم را به او داده‌ام،  من بخشي از قلبم

را جدا كرده‌ام و به او بخشيده‌ام. گاهي او هم بخشي از قلب خود را به من داده است كه به جاي آن

تكه‌ي بخشيده شده قرار داده‌ام؛ اما چون اين دو عين هم نبوده‌اند گوشه‌هايي دندانه دندانه در قلبم

وجود دارد كه برايم عزيزند؛ چرا كه ياد‌آور عشق ميان دو انسان هستند. بعضي وقتها  بخشي از قلبم را

به كساني بخشيده‌ام اما آنها چيزی از قلبشان را به من نداده‌اند، اينها همين شيارهاي عميق

هستند. گرچه دردآور هستند اما ياد‌آور عشقي هستند كه داشته‌ام. اميدوارم كه آنها هم روزي بازگردند و

 اين شيارهاي عميق را با قطعه‌ای كه من در انتظارش بوده‌ام پركنند، پس حالا مي‌بيني كه

زيبايي واقعي چيست؟

مرد جوان بي هيچ سخني ايستاد، در حالي كه اشك از گونه‌هايش سرازير مي‌شد به سمت پير مرد

رفت از قلب جوان و سالم خود قطعه‌ای بيرون آورد و با دستهاي لرزان به پير مرد تقديم كرد پير مرد

آن را گرفت و در گوشه‌اي از قلبش جاي داد و بخشي از قلب پير و زخمي خود را به جاي قلب مرد

جوان گذاشت .

مرد جوان به قلبش نگاه كرد؛ ديگر سالم نبود، اما از هميشه زيباتر بود زيرا كه عشق از قلب پير مرد

به قلب او نفوذ كرده بود ...

نوشته اي از يك عاشق به نام :Nsm2| دو شنبه 18 بهمن 1389برچسب:, | 19:51 | + | موضوع: <-CategoryName-> |

" نابینای عاشق "  

 

دختری بود نابینا که از خودش تنفر داشت

نه فقط از خود ، بلکه از تمام دنیا تنفر داشت اما یکنفر را دوست داشت

دلداده اش را “  با او چنین گفته بود :

« اگر روزی قادر به دیدن باشم حتی اگر فقط برای

یک لحظه بتوانم دنیا را ببینم عروس تو و رویاهای تو خواهم شد »

و چنین شد که آمد آن روزی که یک نفر پیدا شد

که حاضر شود چشمهای خودش را به دختر نابینا بدهد

و دختر آسمان را دید و زمین را ، رودخانه ها و درختها را

آدمیان و پرنده ها را و نفرت از روانش رخت بر بست

دلداده به دیدنش آمد و یاد آورد وعده دیرینش شد :

« بیا و با من عروسی کن ببین که سالهای سال منتظرت مانده ام »

دختر برخود بلرزید و به زمزمه با خود گفت :

« این چه بخت شومی است که مرا رها نمی کند ؟ »

دلداده اش هم نابینا بود

و دختر قاطعانه جواب داد : قادر به همسری با او نیست

دلداده رو به دیگر سو کرد که دختر اشکهایش را نبیند

و در حالی که از او دور می شد گفت

« پس به من قول بده که مواظب چشمانم باشی . . .»

نوشته اي از يك عاشق به نام :Nsm2| شنبه 16 بهمن 1389برچسب:, | 18:49 | + | موضوع: <-CategoryName-> |

" بوسه "  

http://kjclub.files.wordpress.com/2010/08/20090508_kimhyunjoong_572.jpg


گفتی که می بوسم تو را ، گفتم تمنا می کنم

گفتی اگر بیند کسی ؟ گفتم که حاشا می کنم

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com  

گفتی ز بخت بد اگر ، ناگه رقیب آید ز در ؟

گفتم که با افسون گری او را ز سر وا می کنم

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com

گفتی که تلخی های می ، گر ناگوار افتد مرا ؟

گفتم که با نوش لبم آن را گوارا می کنم

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com

گفتی چه می بینی بگو ، در چشم چون آیینه ام ؟

گفتم که من خود را در او عریان تماشا می کنم

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com

گفتی که از بی طاقتی دل قصد یغما می کند

گفتم که با یغماگران باری مدارا می کنم

  تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com

گفتی که پیوند تو را با نقد هستی می خرم

گفتم که ارزان تر از این من با تو سودا می کنم

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com

گفتی اگر از کوی خود ، روزی تو را گویم برو ؟

گفتم که صد سال دگر امروز و فردا می کنم

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com

گفتی اگر از پای خود زنجیر عشقت وا کنم ؟

گفتم ز تو دیوانه تر ، دانی که پیدا می کنم

 


نوشته اي از يك عاشق به نام :Nsm2| پنج شنبه 14 بهمن 1389برچسب:, | 22:6 | + | موضوع: <-CategoryName-> |

دوست دارم دیوونه ...  

 

گفت می خوام برات یادگاری بنویسم.

 

گفتم کجا ؟

 

گفت روی قلبت .

 

گفتم مگه می تونی ؟!

 

  گفت آره سخت نیست آسونه

 

    گفتم باشه بنویس تاهمیشه یادگاری بمونه

 

گفتم بنویس دیگه ! پس چرا معطلی ؟

 

یه خنجر بدداشت .

 

گفتم این چیه ؟!!

 

گفت هیییس ...

 

ساکت شدم .

 

با تیزی خنجر روی قلبم نوشت :

 

دوست دارم دیوونه

 

حالا اون رفته ...

 

خیلی وقته ...

 

اما هنوز زخم خنجرش روی قلبم مونده :

 

   " دوست دارم دیوونه  "

نوشته اي از يك عاشق به نام :Nsm2| پنج شنبه 14 بهمن 1389برچسب:, | 21:6 | + | موضوع: <-CategoryName-> |

" love "  

___@@@@@@_____________
___@@@@@@_____________
___@@@@@@_____________
___@@@@@@_____________
___@@@@@@_____________
___@@@@@@@@@@@@@@_____
___@@@@@@@@@@@@@@_____
______________________
______@@@@@@@@@_______
__@@@@@_______@@@@@___
_@@@@@_________@@@@@__
_@@@@@_________@@@@@__
_@@@@@_________@@@@@__
__@@@@@_______@@@@@___
______@@@@@@@@@_______
______________________
__@@@@___________@@@@_
___@@@@_________@@@@__
____@@@@_______@@@@___
_____@@@@_____@@@@____
______@@@@___@@@@_____
_______@@@@@@@@@______
________@@@@@@@@______
______________________
_______@@@@@@@@@______
_______@@@@@@@@@______
_______@@@@___________
_______@@@@___________
_______@@@@@@@@@______
_______@@@@@@@@@______
_______@@@@___________
_______@@@@___________
_______@@@@@@@@@______
_______@@@@@@@@@______

نوشته اي از يك عاشق به نام :Nsm2| سه شنبه 12 بهمن 1389برچسب:, | 19:26 | + | موضوع: <-CategoryName-> |

این عکسه ...  

 

نوشته اي از يك عاشق به نام :Nsm2| سه شنبه 12 بهمن 1389برچسب:, | 19:21 | + | موضوع: <-CategoryName-> |

" عشق واقعی یک موتور سوار "  

 

زن وشوهر جوانی سوار برموتورسیکلت در دل شب می راندند .
آنها از صمیم قلب یکدیگر را دوست داشتند .
زن جوان : یواشتر برو من می ترسم 
مرد جوان : نه ، اینجوری خیلی بهتره ...
زن جوان : خواهش می کنم ، من خیلی میترسم
مردجوان : خوب، اما اول باید بگی دوستم داری
زن جوان : دوستت دارم ، حالامی شه یواشتر برونی
مرد جوان : مرا محکم بگیر .
زن جوان : خوب، حالا می شه یواشتر برونی؟
مرد جوان: باشه،به شرط اینکه کلاه کاسکت مرا برداری و روی
سرت بذاری، اخه نمی تونم راحت برونم، اذیتم می کنه
روز بعد روزنامه ها نوشتند :
برخورد یک موتورسیکلت باساختمانی حادثه آفرید.در این سانحه
که بدلیل بریدن ترمز موتور سیکلت رخ داد،
یکی از دو سرنشین زنده ماند و دیگری در گذشت
مرد جوان از خالی شدن ترمز آگاهی یافته بود پس بدون این که زن
جوان را مطلع کند با ترفندی کلاه کاسکت خود را بر سر او گذاشت
و خواست برای آخرین بار دوستت دارم را از زبان او بشنود و خودش
رفت تا او زنده بماند
و این است

عشق واقعی

نوشته اي از يك عاشق به نام :Nsm2| سه شنبه 12 بهمن 1389برچسب:, | 18:13 | + | موضوع: <-CategoryName-> |

(( ابراز عشق ))  



یک روز آموزگار از دانش آموزانی که در کلاس بودند پرسید آیا می توانید راهی غیر تکراری برای


ابراز عشق ، بیان کنید؟ برخی از دانش آموزان گفتند با بخشیدن عشقشان را معنا می کنند..


برخی «دادن گل و هدیه» و «حرف های دلنشین » را راه بیان عشق عنوان کردند. شماری دیگر


هم گفتند «با هم بودن در تحمل رنجها و لذت بردن از خوشبختی» را راه بیان عشق می دانند

در آن بین ، پسری برخاست و پیش از این که شیوه دلخواه خود را برای ابراز عشق بیان کند،


داستان کوتاهی تعریف کرد: یک روز زن و شوهر جوانی که هر دو زیست شناس بودند طبق معمول


برای تحقیق به جنگل رفتند. آنان وقتی به بالای تپّه رسیدند درجا میخکوب شدند .

یک قلاده ببر بزرگ، جلوی زن و شوهر ایستاده و به آنان خیره شده بود. شوهر، تفنگ شکاری به


همراه نداشت و دیگر راهی برای فرار نبود.

رنگ صورت زن و شوهر پریده بود و در مقابل ببر، جرات کوچک ترین حرکتی نداشتند . ببر، آرام


به طرف آنان حرکت کرد. همان لحظه، مرد زیست شناس فریادزنان فرار کرد و همسرش را تنها


گذاشت. بلافاصله ببر به سمت شوهر دوید و چند دقیقه بعد ضجه های مرد جوان به گوش زن


رسید. ببر رفت و زن زنده ماند .

داستان به اینجا که رسید دانش آموزان شروع کردند به محکوم کردن آن مرد.

اما راوی پرسید : آیا می دانید آن مرد در لحظه های آخر زندگی اش چه فریاد می زد؟

بچه ها حدس زدند حتما از همسرش معذرت خواسته که او را تنها گذاشته است !

راوی جواب داد: نه، آخرین حرف مرد این بود که «عزیزم ، تو بهترین مونسم بودی.از پسرمان


خوب مواظبت کن و به او بگو پدرت همیشه عاشقت بود. ››

قطره های بلورین اشک، صورت راوی را خیس کرده بود که ادامه داد: همه زیست شناسان می


دانند ببر فقط به کسی حمله می کند که حرکتی انجام می دهد و یا فرار می کند. پدر من در آن


لحظه وحشتناک ، با فدا کردن جانش پیش مرگ مادرم شد و او را نجات داد. این صادقانه

ترین و بی ریاترین ترین راه پدرم برای بیان عشق خود به مادرم و من بود ...

نوشته اي از يك عاشق به نام :Nsm2| یک شنبه 10 بهمن 1389برچسب:, | 18:1 | + | موضوع: <-CategoryName-> |

عشق پنهان ...  

 

 

 وقتی سر کلاس درس نشسته بودم تمام حواسم متوجه دختری بود که کنار دستم نشسته 

بود و اون منو “داداشی” صدا می کرد .


 
به اون خیره شده بودم و آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه . اما اون توجهی

 

 

به این مساله نمیکرد .

 آخر کلاس پیش من اومد و جزوه جلسه پیش رو خواست . من جزومو بهش دادم .بهم

گفت:”متشکرم”…..


 
میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط “داداشی” باشم . من 

عاشقشم . اما من خیلی خجالتی هستم .. علتش رو نمیدونم .


تلفن زنگ زد .خودش بود . گریه می کرد. دوستش قلبش رو شکسته بود. از من خواست

که برم پیشش. نمیخواست تنها باشه. من هم اینکار رو کردم. وقتی کنارش


  نشسته بودم. تمام فکرم متوجه اون چشمهای معصومش بود. آرزو میکردم که عشقش

 

متعلق به من باشه. بعد از ۲ ساعت دیدن فیلم و خوردن ۳ بسته چیپس ، خواست بره 

که  بخوابه ، به من نگاه کرد و گفت :”متشکرم ” .


روز قبل از جشن دانشگاه پیش من اومد. گفت :”قرارم بهم خورده ، اون نمیخواد بامن  

بیاد” .


من با کسی قرار نداشتم. ترم گذشته ما به هم قول داده بودیم که اگه زمانی


 هیچکدوممون برای مراسمی پارتنر نداشتیم با هم دیگه باشیم ، درست مثل یه خواهر و

 

برادر” . ما هم با هم به جشن رفتیم. جشن به پایان رسید . من پشت سر اون ، کنار در 

خروجی ، ایستاده بودم ، تمام هوش و حواسم به اون لبخند زیبا و اون چشمان همچون 

کریستالش بود. آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه ، اما اون مثل من فکر نمی

کرد و من این رو میدونستم ، به من گفت :”متشکرم ، شب خیلی خوبی داشتیم ” .


 
یه روز گذشت ، سپس یک هفته ، یک سال قبل از اینکه بتونم حرف دلم رو بزنم

روز فارغ التحصیلی فرا رسید ، من به اون نگاه می کردم که درست مثل فرشته ها   

  روی صحنه رفته بود تا مدرکش رو بگیره. میخواستم که عشقش متعلق به من باشه. اما

اون به من توجهی نمی کرد ، و من اینو میدونستم ، قبل از اینکه خونه بره به سمت  من

اومد ، با همون لباس و کلاه فارغ التحصیلی ، با وقار خاص و آروم گفت تو بهترین

داداشی دنیا هستی ، متشکرم.


 
میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط “داداشی” باشم . من

عاشقشم . اما من خیلی خجالتی هستم .. علتش رو نمیدونم .


 
نشستم روی صندلی ، صندلی ساقدوش ، اون دختره حالا داره ازدواج میکنه ، من دیدم

که “بله” رو گفت و وارد زندگی جدیدی شد. با مرد دیگه ای ازدواج کرد. من

 

  میخواستم که عشقش متعلق به من باش. اما اون اینطوری فکر نمی کرد و من اینو

 

میدونستم ، اما قبل از اینکه بره رو به من کرد و گفت ” تو اومدی ؟ متشکرم


 
سالهای خیلی زیادی گذشت . به تابوتی نگاه میکنم که دختری که من رو داداشی

 

خودش میدونست توی اون خوابیده ، فقط دوستان دوران تحصیلش دور تابوت هستند ، 
 

یه نفر داره دفتر خاطراتش رو میخونه،دختری که در دوران تحصیل اون رو نوشته. این

چیزی هست که اون نوشته بود:


 
تمام توجهم به اون بود. آرزو میکردم که عشقش برای من باشه. اما اون توجهی به

این موضوع نداشت و من اینو میدونستم من میخواستم بهش بگم ، میخواستم که بدونه

  که نمی خوام فقط برای من یه داداشی باشه. من عاشقش هستم. اما . من خجالتی ام 

نمی‌دونم همیشه آرزو داشتم که به من بگه دوستم داره. ….


 
ای کاش این کار رو کرده بودم ……………
 

 

میخواستم که عشقش متعلق به من باشه. اما اون اینطوری فکر نمی کرد و من اینو

میدونستم ، اما قبل از اینکه بره رو به من کرد و گفت ” تو اومدی ؟ متشکرم


 
سالهای خیلی زیادی گذشت . به تابوتی نگاه میکنم که دختری که من رو داداشی

خودش میدونست توی اون خوابیده ، فقط دوستان دوران تحصیلش دور تابوت هستند ، 

 

یه نفر داره دفتر خاطراتش رو میخونه،دختری که در دوران تحصیل اون رو نوشته. این

چیزی هست که اون نوشته بود :


  ”
تمام توجهم به اون بود. آرزو میکردم که عشقش برای من باشه. اما اون توجهی به

 

این موضوع نداشت و من اینو میدونستم. من میخواستم بهش بگم ، میخواستم که بدونه

  که نمی خوام فقط برای من یه داداشی باشه. من عاشقش هستم. اما . من خجالتی ام

نمی‌دونم همیشه آرزو داشتم که به من بگه دوستم داره ….


 
ای کاش این کار رو کرده بودم ……………

نوشته اي از يك عاشق به نام :Nsm2| یک شنبه 10 بهمن 1389برچسب:, | 17:40 | + | موضوع: <-CategoryName-> |

" داستان غم انگیز عاشقی دختر شانزده ساله "  

 

دخترک شانزده ساله بود که برای اولین بار عاشق پسر شد.. پسر قدبلند بود، صدای بمی داشت و

همیشه شاگرد اول کلاس بود. دختر خجالتی نبود اما نمی خواست احساسات خود را به پسر ابراز کند، از

اینکه راز این عشق را در قلبش نگه می داشت و دورادور او را می دید احساس خوشبختی می کرد.


در آن روزها، حتی یک سلام به یکدیگر، دل دختر را گرم می کرد. او که ساختن ستاره های کاغذی را یاد

گرفته بود هر روز روی کاغذ کوچکی یک جمله برای پسر می نوشت و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا

می کرد و داخل یک بطری بزرگ می انداخت. دختر با دیدن پیکر برازنده پسر با خود می گفت پسری

مثل او دختری با موهای بلند و چشمان درشت را دوست خواهد داشت


دختر موهایی بسیار سیاه ولی کوتاه داشت و وقتی لبخند می زد، چشمانش به باریکی یک خط می شد.


در ۱۹ سالگی دختر وارد یک دانشگاه متوسط شد و پسر با نمره ممتاز به دانشگاهی بزرگ در پایتخت راه

یافت. یک شب، هنگامی که همه دختران خوابگاه برای دوست پسرهای خود نامه می نوشتند یا تلفنی

با آنها حرف می زدند، دختر در سکوت به شماره ای که از مدت ها پیش حفظ کرده بود نگاه می کرد .

آن شب برای نخستین بار دلتنگی را به معنای واقعی حس کرد.


روزها می گذشت و او زندگی رنگارنگ دانشگاهی را بدون توجه پشت سر می گذاشت. به یاد

نداشت چند بار دست های دوستی را که به سویش دراز می شد، رد کرده بود. در این چهار سال تنها

در پی آن بود که برای فوق لیسانس در دانشگاهی که پسر درس می خواند، پذیرفته شود. در تمام این

مدت دختر یک بار هم موهایش را کوتاه نکرد.


دختر بیست و دو ساله بود که به عنوان شاگرد اول وارد دانشگاه پسر شد. اما پسر در همان سال فارغ

التحصیل شد و کاری در مدرسه دولتی پیدا کرد. زندگی دختر مثل گذشته ادامه داشت و بطری های

روی قفسه اش به شش تا رسیده بود .


دختر در بیست و پنج سالگی از دانشگاه فارغ التحصیل شد و در شهر پسر کاری پیدا کرد. در تماس با

دوستان دیگرش شنید که پسر شرکتی باز کرده و تجارت موفقی را آغاز کرده است. چند ماه بعد، دختر

کارت دعوت مراسم ازدواج پسر را دریافت کرد. در مراسم عروسی، دختر به چهره شاد و خوشبخت

عروس و داماد چشم دوخته بود و بدون آنکه شرابی بنوشد، مست شد.


زندگی ادامه داشت. دختر دیگر جوان نبود، در بیست و هفت سالگی با یکی از همکارانش ازدواج

کرد. شب قبل از مراسم ازدواجش، مثل گذشته روی یک کاغذ کوچک نوشت: فردا ازدواج می کنم اما

قلبم از آن توست و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا کرد .

ده سال بعد، روزی دختر به طور اتفاقی شنید که شرکت پسر با مشکلات بزرگی مواجه شده و در حال

ورشکستگی است. همسرش از او جدا شده و طلبکارانش هر روز او را آزار می دهند. دختر بسیار نگران

شد و به جستجویش رفت.. شبی در باشگاهی، پسر را مست پیدا کرد. دختر حرف زیادی نزد، تنها کارت

بانکی خود را که تمام پس اندازش در آن بود در دست پسر گذاشت. پسر دست دختر را محکم

گرفت، اما دختر با لبخند دستش را رد کرد و گفت: مست هستید، مواظب خودتان باشید.


زن پنجاه و پنج ساله شد، از همسرش جدا شده بود و تنها زندگی می کرد. در این سالها پسر با پول

های دختر تجارت خود را نجات داد. روزی دختر را پیدا کرد و خواست دو برابر آن پول و ۲۰ درصد

سهام شرکت خود را به او بدهد اما دختر همه را رد کرد و پیش از آنکه پسر حرفی بزند گفت: دوست

هستیم، مگر نه ؟


پسر برای مدت طولانی به او نگاه کرد و در آخر لبخند زد.


چند ماه بعد، پسر دوباره ازدواج کرد، دختر نامه تبریک زیبایی برایش نوشت ولی به مراسم عروسی

اش نرفت.


مدتی بعد دختر به شدت مریض شد، در آخرین روزهای زندگیش، هر روز در بیمارستان یک ستاره زیبا

می ساخت. در آخرین لحظه، در میان دوستان و اعضای خانواده اش، پسر را بازشناخت و گفت: در

قفسه خانه ام سی و شش بطری دارم، می توانید آن را برای من نگهدارید ؟


پسر پذیرفت و دختر با لبخند آرامش جان سپرد
             
              
مرد هفتاد و هفت ساله در حیاط خانه اش در حال استراحت بود که ناگهان نوه اش یک ستاره زیبا را

در دستش گذاشت و پرسید: پدر بزرگ، نوشته های روی این ستاره چیست؟


مرد با دیدن ستاره باز شده و خواندن جمله رویش، مبهوت پرسید: این را از کجا پیدا کردی؟ کودک

جواب داد: از بطری روی کتاب خانه پیدایش کردم .


پدربزرگ، رویش چه نوشته شده است ؟


پدربزرگ، چرا گریه می کنید ؟


کاغذ به زمین افتاد. رویش نوشته شده بود :

(( معنای خوشبختی این است که در دنیا کسی هست که بی اعتنا به نتیجه، دوستت دارد .))

نوشته اي از يك عاشق به نام :Nsm2| جمعه 8 بهمن 1389برچسب:, | 15:53 | + | موضوع: <-CategoryName-> |

مسافر غریب ...  

 

من مسافری غریبم توی خونه باغ چشمات

سفر سختی رو داشتم زیر نور سرد مهتاب  

نشونی ازتو نداشتم اما دنبالت میگشتم

واسه ی وجود پاکت از همه دنیا گذشتم  

کوچه ها رو گشتم اما انگار هیچ کجا نبودی

این همه گشتنوگشتن انگاری نداره سودی

دیررسیدم من عاشق تواز اینجا رفته بودی

حالامن موندم جنونولحظه های سخت دوری 

توی این کوچه تاریک حالا دلتنگ تو هستم 

امیدی ندارم اما چشم به دیدار تو بستم

دل من طاقت نداره بی تویک لحظه بمونه

ولی خب رفتیوعشقت توی خاطرم میمونه

نوشته اي از يك عاشق به نام :Nsm2| جمعه 8 بهمن 1389برچسب:, | 15:36 | + | موضوع: <-CategoryName-> |

مرگ دل ...  

http://bahar-20.com/pic/albums/userpics/10001/normal_1asdfg.jpg

 

مـ ـگه میـ ـشه بی تـ ـو خنـ ـدید   سرخـ ــی شـ ـقـ ـایقـ ـو دیـ ـد

رفـ ـ ـت و رفـ ـ ـت تو اسمـ ـونهـا   مــ ـیـ ـون رنـگـ ـین کـ ـمــونهــا

مـ ـگه میـ ـشه زیــ ـر بــــــ ـارون   بـ ــ ـا صـ ـدای نـ ــ ـاز نــ ـاودون

یـ ـاد اون صـــ ـدات نیـ ـافـ ــ ـتاد   خـــــ ـاطـ ـره هـ ـات بره ازیــــاد

امـ ـا این حـ ـرف دل مـ ـاسـ ـت

دل تـــ ـو اینـ ـو نمیخـو ـاســـ ـت

اخـ ـ ـرش تـ نهـ ـام مــ ـیـ ـزاری   مـیــ ـدونم دوسـ ـتـ ـم نـ ـداری

نمیـ ـخـوای مـ ــ ـنـ ــو ببیـ ـنی   میـ ـون چــ ـشـمام بشـیـ ـنی

دل تـ ـو مـ ـ ـنـو رهـ ـا کــــــ ـرد   ســ ـرنـوشـت مـ ـارو جدا کـ ـرد

دیـــ ـگه بـ ـایـ ـد ایـنـو فهمیـ ـد

اخـ ـرش مـ ـرگ دلــــ ـو دیـــ ـد

بـ ـعـد اون دلـ ـواپسـ ـی هــ ـا   غـــ ـم مرگ اطـ ـلسـ ـی هـ ـا

زل زدن مـیـ ـون چشـ ـمــ ـات   گـ ـریه کــردن واسـ ــه حرفـ ـات

کــــــــ ـار خـ ـوبی تو نکـ ـردی   بـــــــ ـرو امـــ ـا بـ ـرمـ ـیگـ ـردی

نمـ یتـ ـونم بـ ـا تو بـ ـدشـ ـم

تـ ـو بـدی نمـ ـره صـ ـدشـ ـم

نوشته اي از يك عاشق به نام :Nsm2| جمعه 8 بهمن 1389برچسب:, | 15:34 | + | موضوع: <-CategoryName-> |

گفتا ...  

 

 

گفتم تو شیرین منی

                             گفتا تو فرهادی مگر ؟

گفتم خرابت می شوم

                             گفتا تو آبادی مگر ؟

گفتم ندادی دل من

                             گفتا تو جان دادی مگر ؟

گفتم فراموشم مکن

                             گفتا تو در یادی مگر ؟  

نوشته اي از يك عاشق به نام :Nsm2| جمعه 8 بهمن 1389برچسب:, | 15:33 | + | موضوع: <-CategoryName-> |

عاشق ...  

 

عاشق یه بار به دنیا میاد ، ولی سه بار میمیره ،

 

وقتی یارشو با کسی می بینه

 

وقتی بفهمه اون دوسش نداره

 

وقتی بفهمه هیچ وقت به اون نمی رسه ...

 

نوشته اي از يك عاشق به نام :Nsm2| جمعه 8 بهمن 1389برچسب:, | 15:32 | + | موضوع: <-CategoryName-> |

" تصاویر عاشقانه و متحرک "  

 

 


ادامه مطلب ...
نوشته اي از يك عاشق به نام :Nsm2| یک شنبه 3 بهمن 1389برچسب:, | 18:50 | + | موضوع: <-CategoryName-> |

♥♥ قلب ♥♥  

دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دار
م‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌د
وستت‌دارم‌
دوستت‌د
ارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوس
تت‌دارم‌
دوست
ت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌
دارم‌
دوست
ت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دا
رم‌
دو
ستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دا
رم‌
دو
ستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دا
رم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دا
رم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دا
رم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دا
رم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دا
رم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دا
رم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دا
رم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دا
رم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دا
رم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دا
رم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دا
رم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دا
رم‌
دوست
ت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دا
رم‌
دوست
ت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌
دارم‌
دوست
ت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌
دارم‌
دوستت‌د
ارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوس
تت‌دارم‌
دوستت‌دار
م‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوس
تت‌دارم‌
دوستت‌دار
م‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌د
وستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌د
وستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دار
م‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوس
تت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌د
ارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌
دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوست
ت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دا
رم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دو
ستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دو
ستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوست
ت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌
دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌د
ارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوس
تت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌د
وستت‌دارم‌دوستت‌دار
م‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دا
رم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم
نوشته اي از يك عاشق به نام :Nsm2| یک شنبه 3 بهمن 1389برچسب:, | 18:36 | + | موضوع: <-CategoryName-> |