جستجوگر كلمات

دوستان

عضويت در خبرنامه

نظرسنجي

Support Center

همین روز ها فراموشـت می کنـــم ..!  

فــرامــوش کــردنـت

کار ســـخـتـی نــیـســت !

کافـــیـسـت دراز بـکـشـم

چـشـــم هـایـم را بـبـنــدم

و بـــرای همیــــــشه

.

.

بــمـیـــــــــــرم ...

بگذار بسوزد دل من مسئله ای نیست !  

از عشــــــق مکن شکوه که جای گله ای نیست

بگذار بسوزد دل من مسئله ای نیست

من سوخته ام در تب ، آنقدر که امروز

بین من و خورشید دگر فاصله ای نیست

غمدیده ترین عابر این خاک منم من

جز بارش خون چشم مرا مشغله ای نیست

در خانه ام آواز سکـــوت است ، خدایا !

مانند کویری که در آن قافله ای نیست

می خواستم از درد بگوییم ولی افسوس

در دسترس هیچکسی حوصله ای نیست

شرمنده ام از روی شما بد غزلی شد

هرچند از این ذهن پریشان گله ای نیست ...

می روم اما بدان ...  

خدایــــــــــا !!!  

ای آنکه تویی ز سـوز جانم آگاه 

به درگهت آورده ام از غصه پنــــاه

رسم است که تحفه ای بر دوست دهند

این تحفه ی ماست کوله باری ز گناه ...

خدا جونم من خیلی خیلی تنهام و خیلی چیزا تو دلمه

که جز خودت هیچ کس نیست که بهش بگم ...

واسه حاجت هام دعا کنید ...

حس زیبا ...  

   خدا آن حــــس زیــباسـت

   که می گوید :

   کنـــــارت هستم ای تنــ ــها

   و دل آرام میـــگیرد ...  

نیمه جانی دارم ...  

نیمه جانی دارم و آن را فدایت می کنم

اشک های دیدگانم را فدایت می کنم

خوبرویان گرچه مشهورند در دلدادگی

من ولی از جمله ی خوبان جدایت می کنم

تو چون شیرین و من با تیشه ی عشقت شبی

بیستون سینه ام را خاک پایت می کنم

چشمان من غریق اشک هجران تو شد

با تمام خستگی هایم صدایت می کنم

نازنینا زندگی را بهر چشمان تو باختم

باز هم هر لحظه و هر دم دعایت می کنم ...

اشک !  

من اگــــــــر اشـــــک بـــه دادم نرســــد می شــــــکنم

اگــــــــــر از یــــاد تـو یـــــادی نکــــــــنم

... غربت ...  

وقتی از غربت ایام دلم می گیرد

مرغ امید من  از شدت غم میمیرد

دل به رویای خوش خاطره ها می بندم

باز هم خاطره تو دست مرا می گیرد ...

خدای مهربانم ...  

خدايا من دركلبه ي فقيرانه خود چيزي دارم

تنها پناه من ...  

اگر در اوج ناباوری و حرمان به سرمي بری 

اگر در كنج خانه ي قلبت دلگير و اندوهناك هستي 

مشق شب ...  

دلم شکست ...  

دلم شکست و شکست و بازهم شکست

تو خنده کن که دلم بازهم شکست

شکسته های دلم به دست برچینم

به گوشه ای بنشینم به چشم خود بینم

دل است و زخم و شکست و خون جگر

دل است و شکست و بازهم شکست دگر

نخست شکسته های دلم به اشک می شویم

که تاب غبار ندارد روی چون ماهت

خیال تو آرام که این شکسته دلم

همیشه ز بهر بخت تو دعا بکند

که روی تو سپید و بخت نیکو باد

دو چشم تو گریان شود ؟! خدا نکند ...

دلم احساس غم دارد ...  

   دلم احساس غم دارد 

  در این انبوه ویرانی

   کمی تا قسمتی ابری 

    و شاید باز بارانی ...

می خواهمت ...  

می خواهمت چنان که شب خسته خواب را

می جویمت چنان که لب تشنه آب را

محو توام چنان که ستاره به چشم صبح

یا شبنم سپیده دمان آفتاب را

بی تابم چنان که درختان برای باد

یا کودکان خفته به گهواره تاب را

بایسته ای چنان که تپیدن برای دل

یا آن چنان که بال پریدن عقاب را

حتی اگر نباشی می آفرینمت

چونانکه التهاب بیابان سراب را

ای خواهشی که خواستنی تر ز پاسخی

با چون تو پرسشی چه نیازی جواب را

دروغ ...  

تو رو خدا هر کی این مطلبو دید

واسه حاجتم دعا کنه ...

بگین هر چی حاجتشه ...

ساعت