جستجوگر كلمات

دوستان

عضويت در خبرنامه

نظرسنجي

Support Center

لب تر کن ...  

گفتـــــــــــم : لب تر کن تا برات بمــــــیرم

اما نه آن حد که لبانـــــش با لب های دیـــــــــــگری تر شود ...

...  

تـو چـہ مـﮯ فهمـﮯ ؟!  

تظـاهـر بـہ شـادﮮ مـﮯ ڪنمـ !

حرفــ مـﮯ زنمـ مثـل همـہ امـا ؛

خیلـﮯ وقتــ استــ مـُرده امـ...!

دلمـ مـﮯ خـواهـد ببـارمـ و ڪسـﮯ نپـرسـد چـرا ؟!

تـو چـہ مـﮯ فهمـﮯ ؟!

ایـטּ روزهـا اداﮮ زنـده هـا را در مـﮯ آورمـ...!

خدای مهربون ...  

خدایا سرده این پایین از اون بالا تماشا کن !

اگه میشه بیا پایین و دستای منو ها کن ...

خدایا سرده این پایین ببین دستامو میلرزه ...

دیگه حتی همه دنیا به این دوری نمی ارزه

تو اون بالا من این پایین ، دو تاییمون چرا تنها ؟

اگه لیلی دلش گیره ، بگو مجنون چرا تنها ؟

خدایا من دلم قرصه کسی غیر تو با من نیست

خیالت از زمین راحت ، که حتی روز ، روشن نیست

کسی اینجا نمیبینه که دنیا زیر چشماته

یه عمره یادمون رفته زمین دار مکافاته

فراموشم شده گاهی که این پایین چه ها کردم

که روزی باید از اینجا بازم پیش تو برگردم

خدایا وقت برگشتن یه کم با من مدارا کن

شنیدم گرمه آغوشت اگه میشه منم جا کن ...

می گویند شاد بنویس...!!  

می گویند شاد بنویس...!! نوشته هایت درد دارند ...!

 و من یاد مردی می افتم  که با ویالونش

گوشه ی خیابان شاد میزد اما با چشمهای خیس ...!

خودتان را در قلب هیچ آدمی نچپانید !  

خودتان را در قلب هیچ آدمی نچپانید

جانمیشوید

تنها...

چروک میشوید  !..!!

غمگینم  

غمگینم...!

همانند سربازی که

پا بر روی مین گذاشته و جرات

قدم برداشتن ندارد

و تمام آرزو های خود را

بر باد رفته

می داند...

غمگینم...!

همانند پیرمردی که با کمانچه اش

شاد می نوازد

اما با چشمان خیس...

غمگینم...!

مثل عکسی در اعلامیه ترحیم

که خنده اش

همه را می گریاند...

غمگینم...!

مثل مرده ای که توان تسلی دادن

به بازماندگانش را ندارد...

غمگینم...!

مثل پیرزنی که

آخرین سرباز برگشته از جنگ

پسرش نیست...

غمگینم...!

همانند دختری که

عاشق سرباز دشمن شده.

..

غمگینم...!

مانند مرد هزار چهره

که می گفت...

"نمی دونم چرا تو زندگیم هی نمیشه..."

مینویسم نامه و روزی از اینجا میروم ...  

مینویســــــــــم نامه و روزی از اینــــــــــجا میروم

با خیال او ولــــــــــــی تنهای تنهــــــــــا میروم

در جوابم شایــــــــد او حتی نگوید کــــــیستی

شاید او حـــــــتی بگوید لایق من نیـــــــستی

مینویســــــــــم من که عمری با خیالــــــت زیستم

گاهی از من یــــــــــاد کن، حالا که دیـــــــگر نیستم ...

خدا جونم ...  

خدایا !!!

دستانم را زده ام زیر چانه ام ...

ماتــــــــــــــ و مبهوتـــــــــــ تگاهت می کنم ...

طلبکار نیستم ...

فقط مشتاقم بدانم ته قصه چه میکنی با من ؟!

آهــــای غـــریبـــه ...!  

آهــــای غـــریبـــه ...!  

کنـــارش میشینـــی و فقــط بــا چنـــد ایـــه قــرآن محـــرمــش مــی شـــوی ...!!!!

و مــن آشنــا بــا یکـــ دنیـــا عشــق و حســرتـــ بـــه او نــامحــرمــم. ...!!!!

پسران جهان ...  

پسران جهان رحم ندارد دلشان

باید از جان بگذشت اما نشد عاشقشان

روز اول که سرشتند ز گل پیکرشان

سنگی اندر گلشان بود همان شد دلشان ...

ای عشـــــــق مرا نکرده باور آن لحظه مــــــــرا به خاطر آور ...  

افتـــاده اگر به خاک دیدی از شـــــــاخه جدا شقایقی را

یا در دل موج سهمنــــــاگین طوفان بشکسته قایقــــــــی را

ای عشـــــــق مرا نکرده باور آن لحظـــــــه مرا به خاطر آور

در صــــــبح بهار جای شبنم در گونه گل تگـــــــرگ دیدی

یا صید به خون کشــــــیده ای افتاده به دام مـــــرگ دیدی

ای عشق مرا نکرده باور آن لحظه مرا به خاطــــــر آور

چون من به نگاه دلفریبــــــی گر عاشق و بی قـــــــــرار گشتی

در دشت جنون بی تـــــــرانه سرگشته تر از غبـــــــار گشتی

یا پیر شـــــــدی چو من دریغا از آینه شرمســـــــار گشتی

گفتی که همیـــــــشه یاد من باش من یاد تو بــــــــوده ام همیشه

من هر غزل و ترانـــــــه ام را بهر تو ســـــــروده ام همیشه

هر صبح پس از نیایشــــــم من از ته دل دعـــــــات کردم

در قصر بلور آســـــــمانها فریاد زنان صـــــدات کردم

ای عشـــــــق مرا نکرده باور آن لحظه مــــــــرا به خاطر آور ...

شـــک نـــــدارمــــ...  

شـــک نـــــدارمــــ...؛ مــــــی ریـــــزد ...!

مــــــی ریــــزد بر ســــرت ، آوار حــــــرمتــــــی کــــــه دیــــــروز

از مـــــــن شکــــستــــــــی ....

من دخترم باتمام حساسيت هاي دخترانه ام...  

من دخترم باتمام حساسيت هاي دخترانه ام...

باتلنگري باراني ميشوم...باجمله اي رام ميشوم...

باکلمه اي عاشق وباپشت کردني ويران ميشوم....

به راحتي وابسته ميشوم...

هنوزهم باعروسک هايم حرف ميزنم...هنوزهم برايشان لالايي ميخوانم....

هنوزهم بامداد رنگي خانه روياهايم رابه تصوير ميکشم....

هنوزهم براي شکلات جان ميدهم...من دخترم...

پراز راز...

هرگز مرا نخواهي فهميد....

باتمام مردانگي هايت نميتواني بفهمي صورتي برايم يک دنياست....

نميتواني بفهمي عشق به لاک قرمز را....

گريه کردن بدون خجالت را...نمازباچادر سفيد را...

هرگز مرانميفهمي...مگر از نسل من باشي...از جنس من باشي...

من دخترم...

از نسل ليلي...

از جنس شيرين...!!!

تعجبی ندارد !  

تعجبے ندارد ...

وقتے بھ ھواے بارانے مےگویند "بد"...

بھ صیغھ ھاے یک ساعتے ھم مےگویند "ثواب" ......!!!

ساعت